آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

پا تو کفش بزرگترها کردن!

خیلی وقته که آردا دوست داره کارهای مامان و بابا رو تقلید کنه ولی الان انقدر با جزئیات اینکار رو انجام میده که باعث خنده همه میشه. مثلا نه تنها عینک بابا رو به چشم میزنه، گاهی به شیشه هاش هو میکنه و با دستمال پاکشون میکنه خلاصه که آردا حسابی پا تو کفش بزرگترها  میذاره (مخصوصا باباش) یه عالمه عکس خوشگل و خوشمزه هم این پایین هست تازه تمام کارهای شخصیم رو هم خودم انجام میدم باز هم نمودی از پا تو کفش بزرگترها کردن کلاغ، پر!... گنجشک، پر!... آردا، پر! بـــابـــا کـــــــــــــــــــرم، دوستت دارم دوتا عکس از مراسم رمضان تو پارک لاله که ما هم اشتباهی بر خوردیم یعنی میشه من هم اون کیک رو ...
14 مرداد 1392

15 ماهگی

چندتا از کلمات جدید: سَیاااا = سلام  ایو بَیه= الو، بله پخ بخ پخخخخ= صدای قورباغه قد:81  وزن: 11 همین دیگه! عوضش کلی عکس خوشگل داریم مسواک می زنیم! نون بخرم؟ نفت بیارم؟ جارو بکنم؟ چی باید تعمیر بشه مامان؟ شما فقط نشون بده وای که چقدر خجالتی ام من! وااااای دستگیر شدم آخه این چه کاریه؟؟؟ خیلی خوشگل شده نه؟ هورااااااااااا از این اعصاب خط خطی کن ها بازی میکنم، حرفه ای! خودم میخوام در ماشین رو باز کنم (البته استارت هم میزنم اما چون زیادی خطرناکه عکس موجود نمیباشد) این کلید احتمالا یه چیزهای دیگه رو هم باز کنه چند تا عکس خوشتیپ چند تا عکس خو...
2 مرداد 1392

ددر

آخرین جمعه شب تیرماه مهمون عمه اعظم و همسرش بودیم آردا کلی تجربه جدید کسب کرد، از قایق سواری تا اسب سواری.... ذوق زده شدن آردا از دیدن استخر و کلی "آب" قایق سواری اسب سواری و آشنایی با مقولۀ پیتکو پیتکو از نزدیک این هم چند تا بازی تکراری هوپلی، هوپلی!  آردا عشق جامپر تماشای کفتر کاکل به سر این هم از عمو علی که میزبان امشب بود   ...
2 مرداد 1392

سرزمین عجایب

آردا چهارده ماهه بود که به شهربازی مرکز خرید تیراژه رفت. چیزهایی که به درد آردا بخوره زیاد نبود ولی با اینحال کلی خوش گذروند باز هم عکس داریم...... اینجا محل بازی بچه هاست که چون آردا زیر 2 سال بود راه نمیدادند و به زور و التماس فرستادیمش داخل. آخه میگفتن بچه تون ممکنه نتونه از خودش دفاع کنه  نمیدونستند بقیه بچه ها بعد از ورود آردا باید از خودشون دفاع کنند! این هم آردا خان که طبق معمول سرسره رو برعکس میره بالا این هم از توفیق اجباری مامان این هم یه فروشگاه اسباب بازی تو تیراژه ست، تو فرصتی که مامان اسباب بازی میخره....   ...
2 مرداد 1392

به من رای میدی؟؟؟

دوستان عزیز، میشه همگی، خانوادگی، با هر چند خطی که دارید، کد 420 رو به شماره 20008080200 بفرستید. اگه عکسم رای بیاره برام یه یادگاری خوشگل میشه. موضوع مسابقه نی نی شکمو هست که این عکس انتخاب و تایید شده.   چند تا عکس جدید از تلاشهای مامان برای گرفتن عکس با موضوع نی نی شکمو...     ...
12 تير 1392

آردا در 14 ماهگی

دو ماه از تولد آردا گذشت ولی با کلی تحول الان دیگه آردا کامل میتونه درخواستهاش رو بگه، شاید نتونه تمام کلمات رو بگه ولی با اشاره و حرکات کاملا میفهمونه که چی میخواد و کجا میخواد بره یا چی بخوره و با کی کار داره. تلفن رو میگیره دستش و دورخونه میچرخه و یه چیزهایی میگه که مثلا داره حرف میزنه، تمام اعضای صورت و بدنش رو میشناسه و اعضای صورت دیگران رو هم نشون میده. یاد گرفته دست بده و ناز کنه و تو بغل بپره و بوس بده و خودش رو لوس کنه و ......... چند روز قبل هم با کلی ماجرا برای اولین بار رفت آرایشگاه و موهاش رو مردانه کوتاه کرد چند تا عکس خوشگل تا 14 ماهگی آردا اعماق پارک ملت آردای بلال خور و البته آردا دیزی خور جر...
1 تير 1392

روز پدر مبارک

آردا جون، باور نمیکنم پدری مهربانتر از پدر تو توی دنیا وجود داشته باشه. پدری که دوش به دوش مادرت ازت مراقبت میکنه و تر و خشکت میکنه. پدری که با اومدنش ذوق میکنی و با حضورش سرشار از شوقی. بابا رحیم، مرد زندگیمون ، روزت مبارک! عکسهای آردا و بابا....  این هم آردا و بابا بزرگ، بابای عزیز و مهربون مامان بهارک. بابا تقی روزت مبارک ...
3 خرداد 1392

نمایشگاه کتاب

آردا دیروز رفته بود به نمایشگاه کتاب   غرفه کانون پرورش فکری، درحال هنر درکردن آقا کتاب برای یکسال دارید ، آیااااااااااااا؟ بیا مامان... خودم انتخاب کردم اینها هم کتابهای خوبی اند ایــــــــــــن همه کتاب، حالا من چطوری انتخاب کنم؟؟؟ بذارید حالا کالسکه ام رو تعمیر کنم بعد بریم این هم آردا و مامان به به ..... خاله ستاره! شما کجا، اینجا کجا این هم از حاشیه نمایشگاه آردای خسته آردای خیلی خسته شام و دسر حسابی بعد از اینهمه گردش این هم چند تا از کتابهای آردا که از نمایشگاه گرفتیم   ...
17 ارديبهشت 1392

روز مادر مبارک

پسر نازنیم، شکایتی ندارم از اینکه  نمیتونم یک دل سیر بخوابم، از اینکه اجازه ندارم وقتی برای خودم داشته باشم، از اینکه نمیتونم با تمرکز کافی کاری انجام بدم، از اینکه وروجکم همش در حال ریخت و پاش هست، از اینکه خونه ای که نیم ساعت پیش مرتب شده، یهو به میدان جنگ تبدیل میشه، از اینکه یکی مثل سایه همش دنبالمه حتی تو دستشویی و حمام، از اینکه یه موش موشک همش آویزون منه و درخواستهای مکرر داره. فقط میخوام بهت بگم خیلی ممنون که هستی! همین که هستی و اجازه دادی من مادرت باشم کافیه آردای عزیزم، افتخار میکنم که مادرت هستم. ...
11 ارديبهشت 1392