آرداآردا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

تولد سوم

بالاخره 3 ساله شدی، از حالا به بعد انتظار بیشتری ازت داریم، فکر میکنم دیگه میتونی روی رفتار و گفتارت کنترل داشته باشی، بهتر میتونی احساساتت رو کنترل کنی، خوب بلدی بازی کنی، حتی بلدی تنهاییهات رو پرکنی. عاشق ابراز احساسات قشنگت هستم، وقتی میگی "مامان خیلی دوستت دارم" یا وقتی میگی "چوخ ایستیرم سنی" دیوونه میشم ، با خودم فکر میکنم آیا لذتی بالاتر از این میتونه باشه؟ البته خودت هم میگی که : من نجه دلّه اولموشام هااااا و اما جشن تولد: امسال قصد داشتم برات یه تولد توووووپ بگیرم ، چون تو ارومیه ایم و همه هستند ... ولی به خاطر فوت مادربزرگ مامان نشد مجبور شدم یه کیک و چند تا زلم زیمبو بگیرم تا تو مهد ...
10 خرداد 1394

خانه جدید ، شهر جدید ، زندگی جدید!

اسفند 93 از تهران رفتیم. خونه رو به قول آردا تعطیل کردیم و رفتیم ارومیه طبقه بالای مامان بزرگ اینا قراره چند ماهی اینجا زندگی کنیم تا وضعیت طرح بابا مشخص بشه تا ببینیم کجا رفتنی هستیم تو ارومیه اینترنت پر سرعت نداریم و این بزرگترین بهانه مامان بزای کم لطفی به وبلاگت هست سعی میکنم ماجراهای چند ماه تا قبل از تولدت رو با عکس تعریف کنم   باز هم نمایشگاه مادر و کودک ، اینبار برای خرید سیسمونی عمه اعظم آخرین بازارگردیهای تهران آخرین دید و بازدید از اقوام و دوستان خانه دادش عمو (عمو حسن) خانه عمه اعظم خانه عمه سپیده دوستان نی نی سایتی   فقط ی...
25 فروردين 1394

کچل

هنوز 2 ساعت نگذشته بود که خانواده بابا رسیدند خونه مون! تو یک لحظه غفلت این بلا رو سر خودت آوردی سرم رو بلند کردم و از سفیدی وسط سرت وحشت کردم!!!  با یه قیچی گنده کلی از موهات رو بریده بودی تو جواب این سوال که چرا این کار رو کردی، گفتی خواستم شبیه داداش بشم. (داداش بابابزرگ پدری هست) متاسفانه هنوز متوجه نیستی که چه بخوای و چه نخوای یه روز موهات خودشون اونجوری میشن و هیچ کاری هم از دستمون ساخته نیست میگم.... شاید هم خواستی شبیه بابا بشی! ان هم نتیجه کار: آردا کچل میشود   ...
22 آذر 1393

good morning

آردا هر روز چیز جدیدی برای شگفت زده کردن ما داره، شعر، جمله، حرفهای قلمبه سلمبه!!! همین چند روز پیش به صورت خود جوش شروع کرد به گفتن اینها: Hello, good morning, I'm fine thank you هنوز از بهت خارج نشده بودیم که شروع به خواندن سوره حمد کرد! خوندن شعرهای جدیدی که ما بلد نیستیم و گفتن حرفهای  گنده تر از دهنش هم که کار هر روز این گل پسره! تمام رنگها و بیشتر میوه ها رو به انگلیسی بلده، اسم ماشینهای مختلف رو یاد گرفته ، خیابونها رو میشناسه و 100% درست تشخیص میده که کجا داریم!  همش در حال حرف زدن و شیرین کاریه؛ با قر فراوان میرقصه و با آهنگها همخوانی میکنه. به کار همه کار داره و از همه چیز میخواد سر در بیاره، حرفه...
5 آذر 1393

پسر کو ندارد نشان از پدر!

  بله......... میدونم! شاید تو این عکس نشانهایی از پدر داشته باشه ولی... دوست دختر پیدا کردن، اون هم به این زودی، اون هم فقط با یه دونه نونوپا (تخم مرغ)، هییییچ نشانی از پدر نداره، گفته باشم! اسمش عسل هست و ملوسترین دخمل مهد کودکه همچین پسر با سلیقه ای دارم من تازه وقتی عمه اعظم ازش پرسید میخوای با عسل چیکار کنید، گفت میخوام با هم بریم حموم! والا ! بچه های این دوره زمونه بچه نیستند که ... ...
3 مهر 1393

مهد کودک

بالاخره بعد از تحقیق و تفحص فراوان و رفتن و اومدن تو 1000 تا مهد کودک و سرچ تو اینترنت یه مهدکودک که تمام شرایط لازم رو داشته باشه پیدا کردیم: مهدکودک گلستان کودک تو پاتریس هفته آخر شهریور را آزمایشی رفتیم، چند روزی من تو مهد کودک میموندم ، کمی تو کلاس پیش آردا و کمی هم تو اتاق مدیر با دوربین اوضاع رو کنترل میکردم. همه چی به نظر عالی می اومد... 3-4 روز بیشتر طول نکشید که آردا داوطلبانه رفت تو کلاسش و تو اولین جمعه همه رو بیدار کرد که زود باشید بریم مهد کودک، دیر شده!!! ثبت نام کردیم و آردا از 1 مهر 93 مهدکودکی شد. این هم آقای خوشتیپ روز اول مهر داره میره مهد کودک   این هم چند روز قبل جلوی مهد کودک   ...
1 مهر 1393