آرداآردا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

21 ماهگی

هر روز کلمات جدید، حرفهای جدید، ایتکارات جدید و صد البته خرابکاریهای جدید آردا ما رو شگفت زده میکنه یه خورده حرف گوش کن تر شده و با اینکه یک بند داره حرف میزنه  اما تقریبا در مورد حرفهاش فکر میکنه کاملا پوشک رو کنار گذاشتیم و دیگه حتی صدا هم نمیکنه، خودش میره تو قصریش میشنه و درپایان کار با کلمه " آهااااان" پایان کار رو اعلام میکنه. و یه چیز مهم دیگه... کم کم داره وابستگیش به شیر مادر کمتر میشه، شبها بعد از خاموش شدن چراغها تا صبح که هوا روشن بشه، شیر نمیخواد. تو خیابون همه ماشینهای پلیس و اتوبوس و موتور و 206 و پراید رو نشون میده و پوئیس، اوتوتی، موتو ، بابابی (ماشین بابابزرگ) و بابانین کی (ماشین بابا) اسم میبره. علاوه بر اونها...
1 بهمن 1392

پاییز

هیچی دیگه! آردا پسر همش در حال خرابکاریه و به تمام ارتفاعاتی که قبلا دستش نمیرسید الان صندلی میاره و میره روش تا دستش برسه. از طبقات یخچال بالا میره، آیفون خونه رو کلا کنده گذاشته زمین، در فر آجاق گاز رو باز میکنه میره بالا و آشپزی میکنه، گاهی هویج از یخچال برمیداره و یه چیزی میذاره زیرپاش و هویج رو میذاره تو مایکرویو و دکمه هاش رو میزنه و منتظر میشه پخته بشه!!! همه کشوهایی که قبلا نمیتونست باز کنه الان باز میکنه و در طول اکثر کارها داره می شمره: یه... دو..... سه....چار....پـــــــن... سیس.... روزی یکبار شیشه اسپند و وسیله مربوط (که نمیدونم اسمش چیه) رو میاره و به مامان دستور میده اسپند دود کنه و تازه دور سرش بچرخونه، اون هم فقط وسط هال ...
25 آذر 1392

پیک نیک پاییزه

روز عید غدیر با خانواده بابا رفتیم  پارک و ددر باز هم عکس...... بازی بازی مامان بیا هواپیمای منو از عمو بگیر، فقط خودش داره بازی میکنه آخ جون کبااااااااااب عمو بده من هم سیخ بزنم، بلدماااااا نمیدم، همش مال خودمه کشتی گیری چرت بعد از ظهر با بابا ما سه تا همه مون از راست به چپ مامان، بابا، من،عمه سپیده، عمو بابک، عمو علی، عمه اعظم، مامان عالیه (مامان بابا) ...
7 آبان 1392

یک سال و نیم!

18 ماه هم تموم شد و الان دیگه دست طوطی رو از پشت بستم، هر کی هر چی میگه تکرار میکنم و خیلی تلاش میکنم تا تلفظ صحیحی بکنم یک سری از کلمات من که به طور واضح و به موقع تکرار میکنم و مامان یادش مونده  ماشین- باطری- گل(بیا) -ور (بده) - بورا، اورا (اینجا ، اونجا)- الو- بله- نه- پوف (فوت کن) - غذا - سلام -من - مامانی - بابایی- ممه - جیز - داخ=داغ - چیزا=چراغ - ماماغا=دولانماغا (گردش) - باغلا (ببند)-  ددر-  قای=قاپی-  یویو = یومورتا (تخم مرغ) گاهی هم همون یومورتا - قاءیز=قارپز (هندونه) - لای لا- نای نا - گدخ (بریم) - پیشی - میو - زئافه=زرافه  -دازه=درازه - ببارک=بهارک - بازی - عمه - گؤز(چشم) - توک(مو) - ناءنگی= نارن...
7 آبان 1392

خانه کودک اردیبهشت

بعد از وقفه ای که تو کلاسهای کارگاه پرورش پیش اومد به اردیبهشت ترانسفر کردیم اینجا هم بسیار جذابه و لذت می بریم تا می رسیم تو کوچه آردا به عشق زئافه (همون زرافه) میخواد خودش رو از ماشین بنداره بیرون یک عالمه عکس خوشگل هم هست تفریح   هنر (فقطیک جلسه عکس گرفتم چون کار آزاد بود و فرصت عکاسی پیدا کردم) آردا هنوز نفهمیدی هر چیز سفیدی رو که نمیشه نوشت آخـــــــــــه! در جهت عقربه های ساعت: آردا، آرش، روشا، بردیا، ارغوان، نورا این هم تاج سرخ پوستی کار خود آردا که همه موهاش چسبی شده بود و کلی دردسر ساز شد تغذیه خرابکاری   ...
7 آبان 1392

آردا و توله ببر!

بله... اصلا هم فتو شاپ نیست! آردا داره یه دونه ببر رو ناز میکنه جمعه شب (12 مهر) برای اولین بار آردا رفت سیرک ببینه کلی ذوق کرد و خوشش اومد و چنان از ته دل تشویق میکرد که تعجب کرده بودیم این هم یه عکس دیگه کنار ببر گرامی که فکر نکنم حتی خودش هر روزی باورش بشه  اینقدر خوشحال بوده از مجاورت با یه بــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــر!!!   ...
15 مهر 1392

17 ماهگی

یه ماه دیگه گذشت، من هی دارم بزرگ میشم و شیطونتر! البته تازگیها یاد گرفتم برای بعضی کارهام اجازه میگیرم و خیلی از درخواستهام رو میتونم به زبون بیارم. به مامان تو کارهای خونه و جمع کردن ریخت و پاشهام و به بابام تو حمل وسایل کمک میکنم. روزی 650 بار میام میگم "ماسین" "بازی" "باطی" "ور" یعنی اینکه ماشینم رو بیار بازی کنم و باطری هم فراموش نشه که توش بذارید. اسم اعضای بدن رو هم به خوبی تلفظ میکنم. تا چند وقت پیش با بچه ها فارسی و با بزرگترها ترکی حرف میزدم، از وقتی کلاسمون تعطیل شده کلا زدم کانال دو و ترکی حرف میزنم. این روزها داریم میریم کارگاه مادر و کودک "اردیبهشت" که به زودی عکس هاش رو میذاریم. یکی از کلماتی که ساعتها موجبات خنده مامان و با...
2 مهر 1392

مش آردا

اول شهریور مصادف با 16 ماهه شدنم رفتیم مشهد. یه گروه شلوغ از اعضای خانواده مامان: مادر بزرگ مامان، مادر مامان و دو تا خاله ها، مریم دختر خاله مامان، زن دایی مریم، آتیلا و آرتام، من و مامان البته به طور اتفاقی با عمه و مادربزرگ پدری مامان هم همسفر شدیم که خیلی جالبتر شد سفرمون.   این هم یه عکس باحال  مشهدی آردا چند تا عکس تو صحن حرم امام رضا زیارت حرم یاسر و ناصر این هم بقعه یکی که اسمش یادم نیست اسب سواری دم در بقعه چند تا عکس در مکانهای مختلف هتل، مثلا کمد اتاق! آکواریوم تو لابی غذاخوری سوغاتی بی سوغاتی! وقتی همه مشغول خرید بودند، ما هم مشغول این کاره...
10 شهريور 1392

در ارومیه

اواسط مرداد ماه به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگ رفتیم ارومیه و تا آخر مرداد اونجا بودیم و طبق معمول خونه مامان بزرگ رو ویران کردم. تو مدتی که اونجا بودم علاوه بر چندین کلمه جدیدی که یاد گرفتم و دیگه حسابشون از دستمون در رفته، میتونم چند تا اسم خاص رو هم تلفظ کنم: شَ ما: شهین ماما تَ با: تقی بابا آتیتا: آتیلا آتا: آرتام مَیم: مریم در ضمن هر وقت نیاز به دستشویی داشتم اعلام میکنم و کم کم دارم آماده میشم تا از دست پوشک خلاص بشم. این هم یه عکس خوشگل از آب بازی تو حیاط رختخواب جدید که از مامان به ارث رسیده خاک بازی بین راهی مثل همیشه ویرانگری اولش از ریختن بالشها و کوسنها تو وسط هال شروع میشه اولین بار که ا...
9 شهريور 1392