آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

پاییز

هیچی دیگه! آردا پسر همش در حال خرابکاریه و به تمام ارتفاعاتی که قبلا دستش نمیرسید الان صندلی میاره و میره روش تا دستش برسه. از طبقات یخچال بالا میره، آیفون خونه رو کلا کنده گذاشته زمین، در فر آجاق گاز رو باز میکنه میره بالا و آشپزی میکنه، گاهی هویج از یخچال برمیداره و یه چیزی میذاره زیرپاش و هویج رو میذاره تو مایکرویو و دکمه هاش رو میزنه و منتظر میشه پخته بشه!!! همه کشوهایی که قبلا نمیتونست باز کنه الان باز میکنه و در طول اکثر کارها داره می شمره: یه... دو..... سه....چار....پـــــــن... سیس.... روزی یکبار شیشه اسپند و وسیله مربوط (که نمیدونم اسمش چیه) رو میاره و به مامان دستور میده اسپند دود کنه و تازه دور سرش بچرخونه، اون هم فقط وسط هال ...
25 آذر 1392

جشن سلامتی

خدا رو شکر آردا 3 روز بیشتر مریض نبود و خیلی زود سلامتی خودش رو بدست آورد و مثل قبل شروع به شیطنت و بپر بپر کرد. در واقع به قول بابایی "بازگشت آردا " حسابی خوشحالمون کرد. از همه دوستانی که  لطف کرده بودند و از طرق مختلف جویای حال آردا بودند تشکر میکنم این هم از عکسهای جشنی که عمه اعظم برای خوب شدن  آردا گرفته بود     ...
15 آبان 1392

مرگ بر ریفلاکس!

ریفلاکسی که یکسال پیش باهاش خداحافظی کرده بودیم دوباره برگشت. اینبار آردا رو از پاانداخت و مامان رو خون جیگر کرد. واکسن 18 ماهگی رو که زدیم آردا شروع کرد به استفراغ کردن، بی اشتها و بدقلق شد. 24 ساعت بعد بیحال و سست شد و عصر همون روز استفراغهاش شدت گرفت و آردا رو به بیمارستان کشوند. آردا پسر آندوسکوپی شد و مشخص شد معده و مری التهاب پیدا کرده. حالا کسی نمیدونه اینها فقط به خاطر واکسن بوده، به خاطر ویروس بوده، به خاطر آلرژی بوده یا به خاطر همه اینها. چیزی که مشخصه اینه که ریفلاکس آردا با شدت بیشتر برگشت! پسر گلم، انشالله تنت هیچوقت درد و دلت هیچوقت غم نبینه که مامان تحمل دیدن خستگی چشمهات رو نداره. همیشه سالم و سلامت باش عزیز دلم...
9 آبان 1392

پیک نیک پاییزه

روز عید غدیر با خانواده بابا رفتیم  پارک و ددر باز هم عکس...... بازی بازی مامان بیا هواپیمای منو از عمو بگیر، فقط خودش داره بازی میکنه آخ جون کبااااااااااب عمو بده من هم سیخ بزنم، بلدماااااا نمیدم، همش مال خودمه کشتی گیری چرت بعد از ظهر با بابا ما سه تا همه مون از راست به چپ مامان، بابا، من،عمه سپیده، عمو بابک، عمو علی، عمه اعظم، مامان عالیه (مامان بابا) ...
7 آبان 1392

یک سال و نیم!

18 ماه هم تموم شد و الان دیگه دست طوطی رو از پشت بستم، هر کی هر چی میگه تکرار میکنم و خیلی تلاش میکنم تا تلفظ صحیحی بکنم یک سری از کلمات من که به طور واضح و به موقع تکرار میکنم و مامان یادش مونده  ماشین- باطری- گل(بیا) -ور (بده) - بورا، اورا (اینجا ، اونجا)- الو- بله- نه- پوف (فوت کن) - غذا - سلام -من - مامانی - بابایی- ممه - جیز - داخ=داغ - چیزا=چراغ - ماماغا=دولانماغا (گردش) - باغلا (ببند)-  ددر-  قای=قاپی-  یویو = یومورتا (تخم مرغ) گاهی هم همون یومورتا - قاءیز=قارپز (هندونه) - لای لا- نای نا - گدخ (بریم) - پیشی - میو - زئافه=زرافه  -دازه=درازه - ببارک=بهارک - بازی - عمه - گؤز(چشم) - توک(مو) - ناءنگی= نارن...
7 آبان 1392

خانه کودک اردیبهشت

بعد از وقفه ای که تو کلاسهای کارگاه پرورش پیش اومد به اردیبهشت ترانسفر کردیم اینجا هم بسیار جذابه و لذت می بریم تا می رسیم تو کوچه آردا به عشق زئافه (همون زرافه) میخواد خودش رو از ماشین بنداره بیرون یک عالمه عکس خوشگل هم هست تفریح   هنر (فقطیک جلسه عکس گرفتم چون کار آزاد بود و فرصت عکاسی پیدا کردم) آردا هنوز نفهمیدی هر چیز سفیدی رو که نمیشه نوشت آخـــــــــــه! در جهت عقربه های ساعت: آردا، آرش، روشا، بردیا، ارغوان، نورا این هم تاج سرخ پوستی کار خود آردا که همه موهاش چسبی شده بود و کلی دردسر ساز شد تغذیه خرابکاری   ...
7 آبان 1392

آردا و توله ببر!

بله... اصلا هم فتو شاپ نیست! آردا داره یه دونه ببر رو ناز میکنه جمعه شب (12 مهر) برای اولین بار آردا رفت سیرک ببینه کلی ذوق کرد و خوشش اومد و چنان از ته دل تشویق میکرد که تعجب کرده بودیم این هم یه عکس دیگه کنار ببر گرامی که فکر نکنم حتی خودش هر روزی باورش بشه  اینقدر خوشحال بوده از مجاورت با یه بــــــــــــــــــــــــبــــــــــــــــــــــر!!!   ...
15 مهر 1392

17 ماهگی

یه ماه دیگه گذشت، من هی دارم بزرگ میشم و شیطونتر! البته تازگیها یاد گرفتم برای بعضی کارهام اجازه میگیرم و خیلی از درخواستهام رو میتونم به زبون بیارم. به مامان تو کارهای خونه و جمع کردن ریخت و پاشهام و به بابام تو حمل وسایل کمک میکنم. روزی 650 بار میام میگم "ماسین" "بازی" "باطی" "ور" یعنی اینکه ماشینم رو بیار بازی کنم و باطری هم فراموش نشه که توش بذارید. اسم اعضای بدن رو هم به خوبی تلفظ میکنم. تا چند وقت پیش با بچه ها فارسی و با بزرگترها ترکی حرف میزدم، از وقتی کلاسمون تعطیل شده کلا زدم کانال دو و ترکی حرف میزنم. این روزها داریم میریم کارگاه مادر و کودک "اردیبهشت" که به زودی عکس هاش رو میذاریم. یکی از کلماتی که ساعتها موجبات خنده مامان و با...
2 مهر 1392

مش آردا

اول شهریور مصادف با 16 ماهه شدنم رفتیم مشهد. یه گروه شلوغ از اعضای خانواده مامان: مادر بزرگ مامان، مادر مامان و دو تا خاله ها، مریم دختر خاله مامان، زن دایی مریم، آتیلا و آرتام، من و مامان البته به طور اتفاقی با عمه و مادربزرگ پدری مامان هم همسفر شدیم که خیلی جالبتر شد سفرمون.   این هم یه عکس باحال  مشهدی آردا چند تا عکس تو صحن حرم امام رضا زیارت حرم یاسر و ناصر این هم بقعه یکی که اسمش یادم نیست اسب سواری دم در بقعه چند تا عکس در مکانهای مختلف هتل، مثلا کمد اتاق! آکواریوم تو لابی غذاخوری سوغاتی بی سوغاتی! وقتی همه مشغول خرید بودند، ما هم مشغول این کاره...
10 شهريور 1392

در ارومیه

اواسط مرداد ماه به همراه پدر بزرگ و مادر بزرگ رفتیم ارومیه و تا آخر مرداد اونجا بودیم و طبق معمول خونه مامان بزرگ رو ویران کردم. تو مدتی که اونجا بودم علاوه بر چندین کلمه جدیدی که یاد گرفتم و دیگه حسابشون از دستمون در رفته، میتونم چند تا اسم خاص رو هم تلفظ کنم: شَ ما: شهین ماما تَ با: تقی بابا آتیتا: آتیلا آتا: آرتام مَیم: مریم در ضمن هر وقت نیاز به دستشویی داشتم اعلام میکنم و کم کم دارم آماده میشم تا از دست پوشک خلاص بشم. این هم یه عکس خوشگل از آب بازی تو حیاط رختخواب جدید که از مامان به ارث رسیده خاک بازی بین راهی مثل همیشه ویرانگری اولش از ریختن بالشها و کوسنها تو وسط هال شروع میشه اولین بار که ا...
9 شهريور 1392