آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 9 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

تولد

امروز برای اولین بار آردا تنهایی تو یه جشن تولد شرکت کرد، تولد شمیم همکلاسیش بود که عمو موسقی هم اومده بود و کلی بزن و برقص کردند جو جو ها من از دور نگاه میکردم ببینم چیکار میکنه، اولش ساکت بود، بعد شروع به دست زدن کرد، بعدش آواز میخوند، یهو دیدم داره وسط میرقصه   ما از مهد کودک آردا خیلی راضی هستیم، کادرش بسیار مهربون و مسئول هستند، آموزششون هم عالیه . مهمترین مساله اینه که محیط خیلی شاد هست ، همه مربیها بشاش و آرام هستند و اینکه خیلی باهامون روراستند؛ همین باعث شده خیالمون راحت باشه و هر روز بیشتر از قبل مطمئن میشیم که کار درستی کردیم. امروز خیلی اتفاقی آردا تعریف کرد که تو مهد کودک قبلی بهش شربت میدادند! همین...
28 مهر 1393

پسر کو ندارد نشان از پدر!

  بله......... میدونم! شاید تو این عکس نشانهایی از پدر داشته باشه ولی... دوست دختر پیدا کردن، اون هم به این زودی، اون هم فقط با یه دونه نونوپا (تخم مرغ)، هییییچ نشانی از پدر نداره، گفته باشم! اسمش عسل هست و ملوسترین دخمل مهد کودکه همچین پسر با سلیقه ای دارم من تازه وقتی عمه اعظم ازش پرسید میخوای با عسل چیکار کنید، گفت میخوام با هم بریم حموم! والا ! بچه های این دوره زمونه بچه نیستند که ... ...
3 مهر 1393

مهد کودک

بالاخره بعد از تحقیق و تفحص فراوان و رفتن و اومدن تو 1000 تا مهد کودک و سرچ تو اینترنت یه مهدکودک که تمام شرایط لازم رو داشته باشه پیدا کردیم: مهدکودک گلستان کودک تو پاتریس هفته آخر شهریور را آزمایشی رفتیم، چند روزی من تو مهد کودک میموندم ، کمی تو کلاس پیش آردا و کمی هم تو اتاق مدیر با دوربین اوضاع رو کنترل میکردم. همه چی به نظر عالی می اومد... 3-4 روز بیشتر طول نکشید که آردا داوطلبانه رفت تو کلاسش و تو اولین جمعه همه رو بیدار کرد که زود باشید بریم مهد کودک، دیر شده!!! ثبت نام کردیم و آردا از 1 مهر 93 مهدکودکی شد. این هم آقای خوشتیپ روز اول مهر داره میره مهد کودک   این هم چند روز قبل جلوی مهد کودک   ...
1 مهر 1393

سفر به گیلان

بالاخره دریا رو دیدی! چند وقتی بود که تو فکر سفر به شمال بودیم تا هم یه آب تنی حسابی و شن بازی جانانه بکنی ، هم آرامش پیدا کنیم.  آخر هفته گذشته رفتیم انزلی و خانواد خاله مامان با نوه هاش سدنا و طاها هم از ارومیه اومدند اونجا و چند روزی با هم بودیم انقدر کیف کردی و بازی کردی که تمام خستگی چند وقت از تن ما در رفت! تصمیم گرفتیم تند و تند ببریمت کنار دریا تا حالشو ببری . بله همچین پدر و مادری هستیم ما    کلی عکس داریم.... روز اول   روز دوم، 2 مرداد، مرداب انزلی   دومین روز دریا که حرفه ای شدی   روز...
7 مرداد 1393

بعد از مدتها برای خود خودت می نویسم

سلام آردا پسر مامان تنبل خیلی وقته نتونسته به وبلاگت سر بزنه و آپ کنه. دلایل زیادی داره که البته یکیش هم خودتی! بله... چون حتی اگه 3 ثانیه به حال خودت باشی حتما یک فاجعه به بار میاری... مامان و بابا همش در خدمتت هستند و در ساعاتی که شما خوابید ما هم خستگی در میکنیم ... والا! یه خلاصه از این مدتی که نبودم بی عکس میگم و بقیه چیزها رو با عکس الان شما حدود 7-8 تا شعر فارسی و 2-3 تا هم شعر ترکی بلدی و مش در حال سوال پرسیدنی، همه جمله هات  چرا و چه جوری و چیه و چیکارش کنیم  دارند و همش ک باید جواب بده. خودت هم که بلا شدی و هر رو حداقل یک مورد خرابکاری بزرگ یا کوچیک داری! علاقه عجیب و غریبی به ماشینهای مختلف داری طوریکه ...
7 مرداد 1393

دو ماه مانده به دوسالگی!

مهمترین خبر این ماه اینه که آردا شیر مادر رو تو 3 روز ترک کرد و جماعتی رو شاد کرد! شبها 10-12 ساعت بدون وقفه و بیداری میخوابه ولی هنوز با شیر خانوم گاوه کنار نیومده. حرف میزنه مثل بلبل و خودش میگه : آردا طوطی دی! (آردا طوطیه) تنها کلمه ای که نمیتونه بگه قستنطنیه هست که باباش اصرار داره که بگه جملات کامل و سه کلمه ای ادا میشن و دیگه دستورات یک کلمه ای هم نداریم. خاطره تعریف میکنه در حد جام جهانی و گاهی تو خونه فارسی حرف میزنه. مثلا : نکن، بده، بیا را فقط فارسی میگه. اوایل بهمن که برف شدیدی باریده بود، هروقت میرفتیم بیرون، به محض رسیدن به حیاط میگفت: بَتَر قار یاغیپ! (عجب برفی باریده!) پازلهای دوتیکه و حیوانات و میوه ها رو سه سوت درس...
6 اسفند 1392

21 ماهگی

هر روز کلمات جدید، حرفهای جدید، ایتکارات جدید و صد البته خرابکاریهای جدید آردا ما رو شگفت زده میکنه یه خورده حرف گوش کن تر شده و با اینکه یک بند داره حرف میزنه  اما تقریبا در مورد حرفهاش فکر میکنه کاملا پوشک رو کنار گذاشتیم و دیگه حتی صدا هم نمیکنه، خودش میره تو قصریش میشنه و درپایان کار با کلمه " آهااااان" پایان کار رو اعلام میکنه. و یه چیز مهم دیگه... کم کم داره وابستگیش به شیر مادر کمتر میشه، شبها بعد از خاموش شدن چراغها تا صبح که هوا روشن بشه، شیر نمیخواد. تو خیابون همه ماشینهای پلیس و اتوبوس و موتور و 206 و پراید رو نشون میده و پوئیس، اوتوتی، موتو ، بابابی (ماشین بابابزرگ) و بابانین کی (ماشین بابا) اسم میبره. علاوه بر اونها...
1 بهمن 1392

اولین برف بازی، دومین یلدا

اولین برف بازی در ارومیه و خونه مامان بزرگ و هندونه خوران بقیه عکسها... چند تا عکس از ددرهای این ماه آردا: پاروی نقلی مخصوص آردا و اما...... تلاش آردا برای بریدن و خوردن هندونه آردا و هلیا میز شام خانوادگی ما   ...
1 بهمن 1392