17 ماهگی
یه ماه دیگه گذشت، من هی دارم بزرگ میشم و شیطونتر! البته تازگیها یاد گرفتم برای بعضی کارهام اجازه میگیرم و خیلی از درخواستهام رو میتونم به زبون بیارم. به مامان تو کارهای خونه و جمع کردن ریخت و پاشهام و به بابام تو حمل وسایل کمک میکنم. روزی 650 بار میام میگم "ماسین" "بازی" "باطی" "ور" یعنی اینکه ماشینم رو بیار بازی کنم و باطری هم فراموش نشه که توش بذارید. اسم اعضای بدن رو هم به خوبی تلفظ میکنم. تا چند وقت پیش با بچه ها فارسی و با بزرگترها ترکی حرف میزدم، از وقتی کلاسمون تعطیل شده کلا زدم کانال دو و ترکی حرف میزنم. این روزها داریم میریم کارگاه مادر و کودک "اردیبهشت" که به زودی عکس هاش رو میذاریم.
یکی از کلماتی که ساعتها موجبات خنده مامان و بابا رو فراهم کرد "ماماغا" بود البته با اشاره به "قایی" یا همون قاپی یعنی "در" . منظورم این بود که بریم "دولانماغا" یعنی گردش
این هم یه عکس خوشگل تو پارک لاله
پیانیست بزرگ
کشف محموله بزرگ قند در پی قایم شدن قندانها توسط مامان
زندگی رنگی
روزی روزگای موهای من انقدر بلند شد که شدم دخمل مامان
و همون روز طی عملیاتی ضربتی به آرایشگاه رفتم
بعد کوتاهی مو با چشمهای ورقلمبیده
این هم یه گوشه ای از تفریح بعد از آرایشگاه
ترتیب تلفن و مودم و سیم و کابل رو دادم، حالا یکی بیاد منو بیاره بیرون
عشق چیپس و ماست
وای که چقدر ذوق کرده بودم تو اون "ماسین"
میخوام عروسک عمه رو رو پام بخوابونم
لالالالا
یه عکس خوشگل
کار با کامپیوتر مثل آدم بزرگها