آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

بازی های آردا بعد از یک سالگی

1392/4/1 0:00
نویسنده : مامان بهارک
2,105 بازدید
اشتراک گذاری

فرم بازیهای آردا عوض شده، بازی با لگو و خوندن کتابها برنامه هر روز هست و آردا دستش رو روی کلمات میگذاره و مثلا میخونه کتابهاش رو. چشم و دهان و دماغ بچه های تو کتابها رو نشون میده و کاملا واضح میگه " گوز" (چشم)

آب بازی به هر طریقی، از حمام کردن گرفته تا به هم زدن یک لیوان پر از آب آردا رو دیوانه وار خوشحال میکنه.

اتل متل، لی لی حوضک ، دوَ گلدی و کلاغ پر  را خوب و درست بازی میکنه.

تو پارک کاملا فعال بازی میکنه و خودش از سرسره بالامیره و پایین میاد و تو تونهای لوازم بازی میچرخه.

و اما بازیهای عجیب و غریب:

عشق سیم و تلفن و کنترل و لوازم آشپزخانه و جارو برقی همچنان باقی هست ولی "تی" و "جاروی دسته دار" و "خاک انداز" معشوقهای جدید آردا هستند!!!

حباب بازی هم آردا رو خیلی ذوق زده میکنه

 

یک عالمه دیگه عکس از بازیهای آردا موجوده

آردای ورزشکار روی چرخونک مامانش

بپر ، بپر روی ترامبولین پارک ساحلی ارومیه

سوار بر دوچرخه پسرعمو بردیا

یه بازی مورد علاقه دیگه

چند تا عکس دیگه از حباب بازی

بله..........

شما نیاید..... من کلی کار دارم

حامیان کودکان کار! لطفا بیاید ما رو بگیرید ببرید، بچه یک ساله رفته جلوی مغازه مردم رو جارو میکنه

این فقط یکی از اون هزار گربه ای هست که از دست آردا ذله شدن

 این هم آشغال بازی نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

احسانه ( مامان زهرا )
1 تیر 92 14:34
عزیزم چقدر بامزه شده این وروجک.
مادر قربون آشغال بازیت!
ولی واقعا مامان خوبی هستی من همش دارم به زهرا میگم دست نزن -نکن-نرو کشتم بچه رو!


احسانه جون عوضش ما همش در حال شست و شو هستیم
هر نیم ساعت یکبار دستهای آردا رو صابون میزنیم و هر روز یک دست مانتو و شلوار و روسری خودم، بلوز و شلوار همسرم و 3-4 دست لباس آردا شسته میشه
الهه
3 تیر 92 0:37
الهی بابا ما که همین جوریشم کلی دوست داریم که! دیگه انقدر به مامان کمک نکن از این عزیز تر بشی!
مامان پینار
3 تیر 92 13:32
آخی داره به مامانش کمک میکنه بیچاره چه مظلوم
سعیده ، مامان هومان
6 تیر 92 1:12
همه عکساش بامزه بودند اما اونی جارو کردن جلوی مغازه فوق العادهست:


این زندگیه که من دارم آخه!
هر کی از کنارمون رد میشد سرتاپا نگامون میکرد، به رحیم گفتم الان حامیان کودکان میان مارو میگیرند!
آخه مجبور بودیم حدود نیم ساعت اونجا بمونیم و هیچ جوری نتونستم از اون جارو جداش کنم.


مریم
7 شهریور 92 22:22
ماشالا چه خوردنیه این اقا اردا