آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

عکسهایی تا 40 روزگی

بابا دلم برات تنگ شده بود... چه خوب شدی اومدی دنبالمون برگردیم خونه   بابا... تو میگفتی تو کتابهاتون نوشته خنده بچه ها تا دوماه واقعی نیست!!! یعنی من که الان 35 روزه هستم به تو نمیخندم به کی میخندم؟ هان؟!!! خرید که میگن اینجاست؟!!!!!!!!!!!!! هی میگن میریم خرید میریم خرید! هی تو خیابون مامورها بهم گیر میدن میگن موهات فشنه.... بابا من مادر زادی این شکلیم... به کی بگم! منو این همه خوشبختی محاله... محاله... فتوکپی برابر اصل خواب شیرین و خوش   ...
8 تير 1391

چند تا عکس تا یک ماهگی

مامان خوشخواب، بابا خوشخواب... پس چی ؟ فکر کردین که چی؟ من هم خوشخواااااب....   بقیه عکسها در ادامه مطلب.... ژیلت نه، خیلی بی کلاسه... شیور براون بگیرم یا فیلیپس؟ با این همه مو چیکار کنم آخه؟؟ نگیر آقا.... عکس نگیر.... نمیذارید آدم یه ساعت راحت بخوابه! کله گنده دارم... چشم قلمبه دارم.... هــــی ... فردا میریم ارومیه... خسته میشم، کوفته میشم، بابا هم که نمیاد... هـــِ راحت شدی؟ راحت شدی مامان که پستونکی شدم؟ حالا چطوری می خوام ترک کنم؟ انقدر شیر میخورم تا بترکم و همش رو بالا بیارم... مگه چیه؟ مامان تو چرا گریه میکنی حالا؟ من این شکلی بشم میخندی؟؟ بخند... بخند... آهان کی بود... کی بود... من نبو...
8 تير 1391

اولین حمام

اینجا سه روزه هستی و برای اولین بار تو خونه خودمون حموم کردی. ناخنهات درازه و همش خودت رو زخم و زیلی میکنی... ما هم مجبور شدیم دستکش بپوشونیم برات... اینجا هم خسته از حموم کنار مامان خوابیدی و مامان داره با عشق نگاهت میکنه... ...
7 تير 1391