بعد از مدتها برای خود خودت می نویسم
سلام آردا پسر
مامان تنبل خیلی وقته نتونسته به وبلاگت سر بزنه و آپ کنه. دلایل زیادی داره که البته یکیش هم خودتی! بله...
چون حتی اگه 3 ثانیه به حال خودت باشی حتما یک فاجعه به بار میاری... مامان و بابا همش در خدمتت هستند و در ساعاتی که شما خوابید ما هم خستگی در میکنیم ... والا!
یه خلاصه از این مدتی که نبودم بی عکس میگم و بقیه چیزها رو با عکس
الان شما حدود 7-8 تا شعر فارسی و 2-3 تا هم شعر ترکی بلدی و مش در حال سوال پرسیدنی، همه جمله هات چرا و چه جوری و چیه و چیکارش کنیم دارند و همش ک باید جواب بده.
خودت هم که بلا شدی و هر رو حداقل یک مورد خرابکاری بزرگ یا کوچیک داری!
علاقه عجیب و غریبی به ماشینهای مختلف داری طوریکه مثلا تو خیابون گریه میکنی من ماشین آشغالی میخوام، بخر برام!!!
اما ماشینهایی که برات میخریم رو در عرض 10 دقیقه و حداکثر تا 24 ساعت ترتیبش رو میدی و به طور وسواسی چرخ و تایر همه ماشینهات رو میکنی چند روزی هست که بهت گفتیم دیگه برات ماشین نمیخریم چون هر هفته یک کیسه پر لاشه ماشین میریزیم بیرون! فعلا داریم مقاومت میکنیم تا شاید شما نظم یاد بگیری.
هر روز چند دقیقه نقاشی و شعر خوندن و کتاب خوندن و کاردستی درست کردن و کارتون دیدن و بازی با تبلت جایگزین آب بازی و بپر و بپرهای بی هدف شده، اما هفته ای 3-4 بار با بابا و گاهی با مامان میری پارک و کلی ورجه وورجه میکنی. از طرفی هم زمان زیادی رو با اسباب بازیهات میگذرونی.
از مهد کودک هم که در رفتی! فکر کنم چون میگفتند بخواب و عملا فعالیت خاصی نداشتند خوشت نیومد، دارم دنبال یه مهد خوب میگردم برات که از خونه بتونم ببینمت
ولی...
آخه چرا انقدر خرابکاری میکنی؟؟؟ اسباب بازیهات رو عمدا خراب میکنی، وسایل خونه رو پرت میکنی و آخرین دسته گلت شکستن پنل تلوزیون بود که هنوز از بهت خارج نشدیم!
عیب نداره فدای سرت ! بعدش کلی معذرت خواهی کردی
بریم سراغ عکسهایی که از قبل از عید تا الان جمع شدن
این تیپ عید 93 گل پسرم
این هم عکس همین اواخر
باز هم هست...
نزدیک یک ماه قبل از عید که برای اولین بار تنها تو اتاق خودت خوابیدی
هفت سین تیراژه
تو این مدت که ننوشتم چه خبرها که نبود
زیر سایه پدر و مادر رفتی ترکیه
سیزده 93 رو هم تو باغ خاله به در کردی
بابا 37 ساله شد
خودت 2 ساله شدی
رفتیم کارگاه مادر و کودک تماشا و به همین علت که تو عکس معلومه فراری شدیم
عمه اعظم عروس شد و آردا هم داماد
رفتی مهد کودک و یک هفته ای فراری شدی، با اینکه اولش خیلی ذوق داشتی
مامان 32 ساله شد
احوال خودت:
گاهی ملوس و خواب آلود
گاهی شیطون و اکتیو
ساعت رو دستکاری میکنی تا بابا زودتر بیاد
گاهی خرابکار
گاهی بچه مثبت و مهربون:
نماز خون (وسطش یادش میافته که وضو نگرفته و بلند میشه بره وضو بگیره )
کمک مامان
محبت اجباری به بردیا
خلاق
وسیله مامان که مصادره شده!!!
البته تو همون مغازه موقع خرید کلی ذوق زده گفتی: تبلت خریدی برای آردا؟
گاهی هم فقط و فقط خوشگل و دوست داشتنی
این هم آردا و پسر عمو بردیا