آرداآردا، تا این لحظه: 12 سال و 4 روز سن داره

آلبوم عکس و خاطرات آردا

دو ماهگی مبارک

الان دیگه یه پسر دو ماهه شدی... دیگه نوزاد نیستی... الان دیگه یاد گرفتی چقدر بخوری که هم سیر بشی و هم بالا نیاری، الان دیگه شبها تا صبح میخوابی و فقط شبهاموقع خواب و صبح موقع رفتن بابا شیر میخوری... خلاصه که کلی آدم حسابی شدی برا خودت. واکسن دوماهگی هم که زدند فقط 1 دقیقه گریه کردی... همین! بقیه عکسها در ادامه مطلب.... یک ساعت بعد از واکسن!!!! چیه مامان؟ منتظری گریه کنم؟ نمیکنم.... نمیکنم خوب... چیه؟؟؟ گریه نمیکنم خووووووووو عکس پاسپورت کاملا جدی و بدون لبخند! هندونه مامان، با اون خنده خوشگلش ای بابا... اگه گذاشتی من بخوابم! بازی...بازی   ...
10 تير 1391

چند تا عکس تا دو ماهگی

اینجا چند تا عکس از روزهای آخر دوماهگی میذارم بقیه عکسها در ادامه مطلب.....   این خنده تو رو با هیچ چی تو دنیا عوض نمیکنم نگاه بی تفاوتت منو کشته اینجا داری با بابا پیاده روی میکنی اینجا هم رفتیم پارک ساعی بعد میگی چرا پستونکیم کردی؟ نخور اون انگشتها رو... باشه بخور... ناراحت شدی چرا حالا؟ وااااااااای خرابکاری کردی؟ غصه نخور عزیز مامان... بابا میشوره خوب! اینجا شبیه مامان هستی اینجا هم شبیه آتیلا (پسر دایی) پهلوان آردا ...
8 تير 1391

ختنه

از اول این ماه قرار بود ختنه بشی... اماهی امروز فردا کردیم تا اینکه اون روز رسید... فقط 50 روزه بودی که بردیمت بیمارستان مفید و دکترغروبی به روش جراحی ختنه ات کرد. این مامان نگران موقعی که تو اتاق عمل بودی واین هم عزیز دل مامان بعد از جراحی..... (البته با سانسور) خیلی گریه کردی ... انقدر با التماس تو چشمهای مامان نگاه میکردی که مامان داشت دیوونه میشد، اما... فقط یه جیش! یه جیش درست و حسابی که کردی خوب خوب شدی ... سرحال شدی و تخت خوابیدی. واما........... پسرم تو این ماه دیگه حسابی زبر و زرنگ شده با مامانش به زبان آگویی حرف میزنه این هم دایره کلمات آردا: آگو گوووووووووووو غووووووووو هــــــــــــه بوپ ببببببووو ...
8 تير 1391

عکسهایی تا 40 روزگی

بابا دلم برات تنگ شده بود... چه خوب شدی اومدی دنبالمون برگردیم خونه   بابا... تو میگفتی تو کتابهاتون نوشته خنده بچه ها تا دوماه واقعی نیست!!! یعنی من که الان 35 روزه هستم به تو نمیخندم به کی میخندم؟ هان؟!!! خرید که میگن اینجاست؟!!!!!!!!!!!!! هی میگن میریم خرید میریم خرید! هی تو خیابون مامورها بهم گیر میدن میگن موهات فشنه.... بابا من مادر زادی این شکلیم... به کی بگم! منو این همه خوشبختی محاله... محاله... فتوکپی برابر اصل خواب شیرین و خوش   ...
8 تير 1391

چند تا عکس تا یک ماهگی

مامان خوشخواب، بابا خوشخواب... پس چی ؟ فکر کردین که چی؟ من هم خوشخواااااب....   بقیه عکسها در ادامه مطلب.... ژیلت نه، خیلی بی کلاسه... شیور براون بگیرم یا فیلیپس؟ با این همه مو چیکار کنم آخه؟؟ نگیر آقا.... عکس نگیر.... نمیذارید آدم یه ساعت راحت بخوابه! کله گنده دارم... چشم قلمبه دارم.... هــــی ... فردا میریم ارومیه... خسته میشم، کوفته میشم، بابا هم که نمیاد... هـــِ راحت شدی؟ راحت شدی مامان که پستونکی شدم؟ حالا چطوری می خوام ترک کنم؟ انقدر شیر میخورم تا بترکم و همش رو بالا بیارم... مگه چیه؟ مامان تو چرا گریه میکنی حالا؟ من این شکلی بشم میخندی؟؟ بخند... بخند... آهان کی بود... کی بود... من نبو...
8 تير 1391

اولین حمام

اینجا سه روزه هستی و برای اولین بار تو خونه خودمون حموم کردی. ناخنهات درازه و همش خودت رو زخم و زیلی میکنی... ما هم مجبور شدیم دستکش بپوشونیم برات... اینجا هم خسته از حموم کنار مامان خوابیدی و مامان داره با عشق نگاهت میکنه... ...
7 تير 1391

آردا متولد شد

آردا .... پسر من.... اولین فرزند من درست بعد از 9 ماه تمام یعنی 39 هفته انتظار در تاریخ 91/2/1 ساعت 8:30 دقیقه صبح ، به روش سزارین و توسط خانم دکتر حنطوش زاده در بیمارستان خاتم الانبیاء تهران بدنیا آمد. وزن آردا هنگام تولد 3370 گرم و قدش 48 سانتیمتر بود.   اولین عکس آردا یک ساعت بعد از تولد که تازه اومد پیش مامان بقیه عکسها در ادامه مطلب....     آردا و باباش خانواده سه نفره ما اولین خمیازه پسر هوشیار با چشمان باز ...
7 تير 1391